بی بی گل | ||
دوماه و نیم پیش با یه تب و لرز شدید افتادم تو بستر بیماری روزام به سختی میگذشت غذا خوردن و دسشویی رفتن برام شده بود عذاب دستگاه گوارشم کلا آفت و قارچ زده بود. بخاطر وضعیت بدنیم غذام فقط شده بود یه لیوان شیر و خوردن آب انجیر. جویدن غذا برام خیلی عذاب اور بود. یه ماه کامل همین وضعیت رو داشتم نمیتونستم سرپا بایستم . دو دقیقه که کار میکردم به شدت حالم بد میشد و باید باز میخابیدم. روزای خیلی بدی بود. درد امانمو بریده بود یه شب که از شدت درد به خودم میپیچیدمو ناله هام گوش فلکو کرده بود به امیر محمد با گریه و ناله ی فراوون گفتم از نت برام دعا پیدا کنه که دردم ساکت بشه اون بنده خدام بخاطر وخامت حال من حال خوبی نداشت و در حال اشک ریختن بود . با چشمای پر از اشک دست به گوشی شد و دعایی پیدا کرد و شروع کرد به خوندن و همزمان سرم رو نوازش میکرد. همون شب گفت نذر کردم حالت بهتر بشه ببرمت پابوس امام رضا (ع). بالاخره افت دهانم کمتر شد و تونستم لب به غذا بزنم اما با سه چهار قاشق غذا احساس سیری فراوون میکردم و دل درد میگرفتم اما باز بهتر از تحمل اون دردا بود. امیر وقتی حالمو بهتر دید فوری عزم سفر کرد بلیطا رزرو شد و راهی شدیم. هرچه حالم بهتر میشد سرفه هایی اسیرم میکرد که گاهی از شدتش حالت تهوع به همراه داشت و به همین سبب چند باری رفتم دکتر تا آمپول دگزا و مولتی ویتامین برام تزریق کنن. وقتی مشهد بودیم تنگی نفس هم به سرفه ها اضافه شد. روز اول که باز تب کردمو سرفه هام شدت گرفته بودند. زیارت به دهنم زهر شده بود نمیتونستم برم زیارت. فقط تو صحنای مجاور حرم با امیر محمد چرخ میزدیم. امیر بخاطر سرفه هام و نفس تنگیم اجازه نمیداد برم زیارت و این برام خیلی سخت بود. شب اخر بهش گفتم بذار برم سمت ضریح؛ زیارت اینجوری اصلا بهم مزه نمیده بهم اجازه داد که برم سمت ضریح اما به شرط اینکه زیاد نزدیک نرم و از دور زیارت کنم. قبول کردم اما بازم به دلم نبود. با اینکه روزای اولیه مهر شروع شده بود و مدارس باز شده بودند اما بازم جمعیت زیاد بود . از همون بدو ورود نفسم به شماره افتاد و تک و توک سرفه میزدم. اشکام جاری شده بودند گفتم یا امام رضا من نمیدونم اینجوری زیارت به دلم نمیچسبه من دلم میخواد از نزدیک زیارت کنم. توی حال خودم بودم که یهو جمعیت جلو روم باز شد و مردم پشت سرم قرار گرفتند فوری خودمو گذاشتم روبروی ضریح فاصله م با ضریح فقط در ورودی حرم بود ضریح رو از نزدیک میدیدم بازم گفتم بطلب بیام نزدیک تر یا امام رضا . بازم جمعیت بازتر شد چند قدمی رفتم جلوتر که سرفه هام و نفس تنگیم بیشتر شد. جمعیت روبروم رفته بودند کنار اما بخاطر وضعیتم ترسیدم برم جلو و حالم بدتر بشه به همین خاطر کلا با دلی شکسته و خون برگشتم سمت صحن. نیم ساعتی تو صحن موندیم و چون حالم بد بود برگشتیم سمت خونه. چون فردا ظهر عازم بودیم ساکامون رو جمع و جور کردم که صبح که میریم حرم وقت کم نیام برا ساک بستن فردا برا نماز صبح رفتیم حرم و نماز صبح رو اونجا خوندیم و یه دوساعتی اونجا بودیم و وقتی میخاستیم بریم سمت خونه باهم رفتیم یه گوشه صبحانه خوردیم و سپس راهی خونه شدیم بازم سرفه های لعنتی اذیتم میکردند به این امید که بخوابم بهتر میشم تا رسیدیم خونه خودمو سر دادم زیر پتو اما نفس تنگی نگذاشت خاب راحتی بکنم. نزدیکای اذان بود که از خواب بیدار شدیم بدو بدو وضو گرفتیم و راهی حرم شدیم اما نزدیکای حرم که رسیدیم باز سرفه های من شروع شدو نمیذاشت تند راه برم اصلا نمیفهمیدم برای چی سرفه میکنم.هیچ علامتی از سرماخوردگی تو وجودم نبود. وقتی رسیدیم داخل صحن نماز جماعت شروع شده بود و به نماز جماعت نرسیدیم و مجبور شدیم نمازامونو فرادا بخونیم. حالم خوب نبود زود برگشتیم از حرم و رفتیم سمت درمانگاه تا بازم آمپول بزنم. بعد از اون راهی خونه شدیمو ساکا رو برداشتیمو راهی ترمینال شدیم و برگشتیم سمت خونه وقتی رسیدیم همچنان سرفه ها ادامه داشت و شدتش بیشتر شد وحالت تهوع تبدیل به استفراغ شد. همه فکر میکردند استفراغا بخاطر بارداریه اما خبری از بارداری نبود. یه شب که رفته بودیم خونه خاله ی همسر گرام قبل شام یکبار حالم بد شدو یکبار بعد از شام باری که بعد شام بود حالم خیلی بد شد واقعا دیگه حالم خراب بود هرچی بیشتر نفس میکشیدم کمتر هوا وارد ریه هام میشد هرچی بیشتر دست و پا میزدم بدتر میشدم بدنم خیس عرق شده بود انگار با لباس رفته بودم زیر دوش آب .فوری با اورژانس تماس گرفتند وقتی اورژانس اومد و فشارمو گرفت فشارم رو 22 بود حاالاتمو که پرسید گفت اینا علایم بیماری قلبیه و ممکنه سکته کنی قرص نیتروگلیسیرین بهم دادن تا فشارم بیاد پایین با خوردن قرص بازم حالم بهم خورد و بدن لرزه به جونم افتاد دوباره که فشارمو گرفتند تقریبا نرمال شده بود. چون حالم بهتر شده بودو اورژانسی نبودم توصیه کردند که بعدا برم بیمارستان و یه نوار قلب بگیرم اما امیر اینو به بعد موکول نکرد چون میدونست این اواخر از بس دکتر رفته بودم از دکتر رفتن مجدد بیزارم و میدونست که نمیرم برا همین همون موقع با اصرار آژانس گرفت و رفتیم بیمارستانی که شوهر خواهرم اونجا بود. شوهر خواهرمم برام یه آمپول دگزا وریدی گفت بزنن و نوار قلب بگیرن . پرستار محترم نوار قلب رو گرفت و امپول رو عضلانی برام تزریق کرد. نوار قلبو بردم پیش شوهر خواهرم. اونم دیدش و گفت هیچ مشکلی نداره ازم پرسید امپول رو وریدی زد گفتم نه عضلانی زد وقتی اینو شنید خودش فوری برام همون امپول رو وریدی زد. همون موقع دوباره حالم بد شد و شروع کردم بالا اوردن شوهر خواهرم حالمو که دید یه امپول دیگه برام زد و گفت یه کم بشین تا بهتر بشی بعد برو خونه. وقتی عزم رفتن به خونه کردم بازم بهم از همون آمپول بهم داد که داشته باشم و موقع حمله تزریق کنم اوایل محرم راهی اصفهان شدم که شبایی که امیر محمد میرفت هیئت تنها نباشمو منم با خواهرام برم هیئت. یکی دوبار اصفهانم حالم بد شد به توصیه امیر به خواهرم راهی بیمارستان صدوقی شدم که برم پیش یه دکتر ریه و علت سرفه هامو جویا بشم توی بیمارستان منشی بهم توصیه کرد برم پیش یه دکتر آلرژیست. وقتی به دکتر شرح حالمو گفتم دکتر برام یه سری آزمایش اینا نوشت با انجام اونا اخر فهمیدم که به قارچ موجود در هوا حساسیت دارم و همچنین سینوزیت مزمن با مصرف داروهای دکتر حالم رو به بهبودیه شدیدا محتاج دعاهاتونم :) [ یکشنبه 94/8/10 ] [ 1:53 صبح ] [ بی بی گل ]
[ دُر فشانی () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |