سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی بی گل
 
قالب وبلاگ
قند عسل های بی بی

امروز از صبح داداشم داشت باغچه رو که دقیقا شده بود صندوق زباله تمیز میکرد. آخه جدیدا موزایکای کف حیاط رو بنا به دلایلی جمع کردیمو دوباره موزاییک کردیم

کف حیاط دوتا باغچه بود که موقع موزاییک کاری به هم دیگه پیوست و از طرفین هم بزرگتر شد . دیگه بعد موزاییک کاری هرچی رسیده بودند ریخته بودن کف باغچه .بیل ،کلنگ، پتک، لوله ،شیلنگ ، میله هایی که قبلا پایه کرده بودیم برا پیچکا و خیلی چیزای دیگه

خلاصصه خیلی ریخته پاشیده بود. صبح داداشی رفت سر سه راه و یه کارگر اورد کمکش باغچه رو تمیز کرد(عوضش حیاطی که اینقدر براش زحمت کشیدیم برا تمیز کردنش کثیف کرده حسابی پر از خاکه) و بعدم خاک کل باغچه رو عوض کرد و درختچه و گل نرگس و همه چیزا رو کشیدن بیرون تا خاک باغچه عوض بشه و دوباره خاکش کردند

بعد از اینکه کارگره رفت منو داداشی و ابجی جونیم رفتیم به گل کاشتن

اول نهالا رو کاشتیم منو داداشی. بعدم جلوی در ورودی خونه بوته های رز رو زدیم و بقیه حاشیه های باغچه رو نرگسی ها رو زدیم

اخر سرم توت فرنگیا رو کاشتم

بعد از چند سال امروز یه خاک بازی حسابی کردم. اونم منی که همیشه سعی میکنم یه گرد به چادرم یا لباسام نشینه .نمیدونید چقدر کیف داشت وسط باغچه راه میرفتمو با دست خاک جا بجا میکردم و گل میکاشتم.

اما یه کوشولو دلم گرفت چون انگشتر سوغاتیم که خواهریا برام از کربلا اورده بودند با سنگ ریزه های باغچه خش خورد وقتی فهمیدم که تا ارنجام تو خاک بودو داشتم گل میکاشتم دیگه نمیشد درش بیارم

بعد از دوروز امروز یه کمی بهم خوش گذشت و روحم تازه شد

جای همتون خالی که خاک بازی کنین


[ جمعه 91/1/25 ] [ 9:51 عصر ] [ بی بی گل ] [ دُر فشانی () ]

دلم خیلی ازت گرفته
بجای اینکه بعد اون همه زحمت صبح تا عصرم بهم بگی خسته نباشی بیا یه استکان چایی بخور چشماتو بستی و هرچی به زبونت اومد نثارم کردی
خودت میدونی چقدر دوستت دارم چقدر بهت نیاز دارم اما کار دیروزت خیلی دلخورم کرده دلم رو شکستی
نتونستی یه لحظه اسایشم رو ببینی
نمیدونم چرا با هر بار خستگیت دیواری کوتاه تر از من گیر نمیاری که سرش خراب بشی و رو اعصابش پیاده روی کنی
اشک کوچیکتراتو دراوردن بخدا انصاف نیست
هق

امروز با اصرار مریم نشستم پشت ماشینش که از اتوبان بریم که زودتر برسم دانشگاه .اینقدر ازبابت دیشب ناراحت بودمو گریه کرده بودم که حواس درست حسابی نداشتم تا اومدم برسم دانشگاه سه تا مورد تصادف صد در صد رو از سر رد کردم

گاهی وقتا فکر میکنم واقعا هیچ وقت من رو نمیبینی کارهام رونمیبینی خستگیام رو نمبینی فقط اگر بخام برم دنبال کاری یا دوساعتم رو برا خودم باشم میبینی و اون وقته که دنیا رو سرم خراب میکنی و بام بد زبانی میکنی

دلم ازت گرفته

خیلی زیاد

خدا جونم خودت به قلبم بیا و ارومم کن


[ پنج شنبه 91/1/24 ] [ 8:53 عصر ] [ بی بی گل ] [ دُر فشانی () ]

بازم یه دلنوشته دیگه

دیروز ظهر ساعت2.30 خواهرام از ترمینال کاوه به سمت کربلا راهی شدند و من باز هم از کاروان کربلا جا موندم

این دومین مرتبه است که از سفر کربلا جا میمونم

این چند روز به حدی بغض دارم که حد نداره هرچند به قول خواهریم من ثواب کربلا رو انشالله میبرم اما بودن توی اون مکان و حس و حال اونجا چیز دیگریه که قابل گفتن نیست

بارقبل پاسپورتم گیر کرد و دقیقا روز بعد حرکت کاروان اومدش اینبار هم به یه نحو دیگه از کربلا جا موندم

امیدوارم به زودی منم راهی کربلا بشم

اشک امانم رو بریده

التماس دعا

بدرودگریه‌آور


[ چهارشنبه 91/1/9 ] [ 1:28 صبح ] [ بی بی گل ] [ دُر فشانی () ]
VID-20140424-WA0001.mp4


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 119476