بی بی گل | ||
اولین روزای زندگی مشترک رو دارم تجربه میکنم هم روزای شیرینیه هم روزای معمولیه مثل قبل با این تفاوت که قبلا برای 4 نفر پخت و پز میکردم اما الان برا خودم و همسرم از اولین روز زندگی مشترک4 روز و 2 ساعت میگذره سوم تیر ماه مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان به عنوان جشن عروسی داداش خواهرامو مامان بابا و خواهرای شوهرم رو ولیمه ی عروسی دادیم به اضافه ی چندتا از فامیلای درجه یک روز پر استرسی بود برام چون برا یه تازه عروس 40 تا مهمون توی خونه یه مقداری سخت بود چون غذای مهمونی رو قرار بودخودم بپزم البته وقتی غذا تبدیل به دو نوع خورشت شد (مرغ و قورمه سبزی)یکی از خورشتها (قورمه سبزی) زحمتش افتاد گردن مامان (مادر شوهر گلم) وقتی مهمونی تموم شد به قدری خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد روز چهارم ماه تیر هم روز پر استرسی بود بازم البته شیرین و خستگیش به نسبت کمتر از روز قبل بود اخه اون روز روز عقد داداشی هم بود اون روز پر بود از غم و شادی توامان غم نبود مامان بابا و شادی اینکه داداش آخری هم راهی خونه بخت شده بود همه یکی یکی گریه کردیم حتی خود داداشی موقع جاری شدن خطبه عقد خیلی با داداشی حرف زدم تا سعی کنه جلو اشکشو بگیره اما خب منم زمان عقدم همش به یاد مامان بابا بودم بهش حق میدادم حال و هواشو درک میکردم تا قبل اینکه مراسم عقد داداشی برگزار بشه دور و برم شلوغ بود خواهرا و داداشی بودن پیشم اما صبح روز بعد عقد داداشی با رفتن خواهرا و داداشی به اصفهان تازه فهمیدم چیشده تازه غم دوریشون رو حس کردم تا اومدن برسن اصفهان صدباری زنگ زدم حالشونو پرسیدم روزام معمولیه اما ندیدن آبجی بزرگه کل کل نکردن با ابجی کوچیکه سربه سر نذاشتن با داداشی باعث شده خیلی دلم براشون تنگ بشه با اینکه اقا سید خیلی سعی میکنه احساس دلتنگی نکنم اما جای خالیشون رو خیلی حس میکنم مخصوص آبجی بزرگه دلم براش خیلی تنگ شده خیلی بهم لطف کرد برام هم پدری کرد و هم پدری هم مجبت مادری برام خرج کرد و هم یه تنه برام یه جهیزیه ی توپ گرفت هر کار بکنم براش کم کردم خیلی دلم براش تنگه خیلی دیگه هم مونده تا اخر ماه رمضون تا بتونم ببینمش :-( ... [ دوشنبه 94/4/8 ] [ 1:27 صبح ] [ بی بی گل ]
[ دُر فشانی () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |