بی بی گل | ||
سلام عزیز دل بی بی گل به زودی میام دیدنت بابای خوبم باباجونم بالاخره دارم میرم دلم میسوزه نیسی یادمه وقتی ابجی بزرگه رفته بود مکه دم اومدنش چقدر به تکاپو بودی برا ریسه کشیدن برا خرید گوسفند که جلوی پاش قربونی کنی یادمه خودت با دست خودت آبو جارو کردی دم در خونه رو باهم رفتیم براش گل خریدیم دوساعت زودتر رفتیم توی فرودگاه چقدر ذوق داشتی برا آبجی بزرگه که داره از مکه بر میگرده این چند شبه مدام با اون کت و شلواری که جدید خریده بودی میبینمت چقدر شیک و تمیز بود وقتی میپوشیدی از دیدنت سیر نمیشدم یادمه وقتی ابجی بزرگه عازم بود چه حالو هوایی داشتی چطور بوسه هاتو رو پیشونیش مینشوندی باهم بردیم رسوندیمش فرودگاه صبر کردیم تا اخرین حاجی ها هم از گیت رد شدند بعد دل جدا کردی و برگشتیم خونه حالا عازمم با ابجی بزرگه اما تو نیستی نیستی که برسونیم چقدر دلم میخواست بودی توی غربت میرم توی غربتم بر میگردم
هستی وقت عزیمتم اما مشایعتت رو نمیبینم هستی وقت برگشتم اما استقبالت رو نمبینم دلم به شدت هواتو کرده بابا جونم کاش بودی... [ دوشنبه 91/11/2 ] [ 1:21 صبح ] [ بی بی گل ]
[ دُر فشانی () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |