بی بی گل | ||
سلام امشب بعد قرنی داشتم مثه قدیما وب گردی میکردم رفتم شبکه اجتماعی تبیان داشتم تیکه تیکه مطلب به مطلب بچه های شبکه رو میخوندم یهو برخوردم به یه اسمی که اسمش مثه بقیه آبی رنگ نبود یعنی چی خو چه معنا داره این با بقیه فرق بکنه یه لحظه به چشمام شک کردم یکی دوبار چشمامو محکم زدم بهم شاید که اشتباه میکردم اما نه درست بود اما هنو شک داشتم باز رفتم مطلب بالایی که بچه ها زده بودند اسم های کاربری آبی رنگ بود آبی که نه سورمه ای اما خب چرا اوشون اسمش مثه بقیه نبود و سبز کم رنگ بود؟؟؟ رفتم سر زدم به صفحه ش دیدم عکسشون آشناست اما نوشتن تازه واردن بچه ها ورودشونو تبریک گفتن خو پ چرا من نمیشناختمشون فقط برام آشنا بود آخ که چه زود پیری بهم رخ نموده یه زمانی بود حتی کوچیکترین چیز ها هم یادم بود اما الان چی ای بابا خو حالا یعنی چی این قیافه خمود رو گرفتی عععع!!!! رفتم سرچ اسمشون رو دیدم بهله میشناسم فقط یه کم من کم حافظه شدم ایشون کسی نستن جز آقای وحید یامین پور ورودی صفحه شخصیشون توی یه کادر سفید کنار عکسشون این رو نوشته: فرزندان حضرت روح الله رهآنها که بیشتر می شناسندم می دانند که "اهل" سیاست نیستم! ولی به آن مبتلا هستم. معتقدم سیاست "اهل" خودش را دارد و ما اهلیت آنرا نداریم. سیاست عین زندگی امروز ماست. با تخیل و انتزاع هم کنار نمی رود... مگر خدایی ما را نجات دهد! وحید یامین پوراین هم ادرس صفحه شخصی ایشون: http://yaminpour.ir/ و این هم آدرس صفحه ایشون توی شبکه اجتماعی تبیان: اینجا کلیک کنید و این هم عکس درج شده در قسمت ورودی صفحه شخصی ایشون:
[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 11:27 عصر ] [ بی بی گل ]
[ دُر فشانی () ]
گاهی یکنواختی سرتاسر زندگیت رو میگیره هرکار میکنی که از این یکنواختی دربیایی بیشتر در این وضعیت فرو میری وضع الان من همینطوره دلم خوش بود میخونم برا ارشد اما تازگی به قدری درگیر کارای خونه و مریضی مامان میشم که وقتی از کار فارغ میشم فقط دلم میخواد بشینم یه گوشه اما این گوشه نشینی هم به حالم سودی نداره خب بالاخره بعد چندین سال درس خوندن از خودت انتظار داری که از این درسی که خوندی بهره ای ببری دنبال تغییری میری دنبال کار نیازمندی هارو بر میداری به دفاتر فنی میسپری که اگر کسی ترجمه خواست هستی شمارتو میذاری میری یکی دوتا دارالترجمه میسپری که کار ترجمه کسی خواست بهت اطلاع بدند میری موسسات زبان ازشون میخوای که برای دوره های TTC (تریبت مربی زبان) خبرت کنن کلاساشو میری اما بعد از برگزاری امتحانش میفهمی مدرکش اصلا معتبر نیست و اموزشگاه های دیگه اصلا قبول ندارن دوره ای رو که رفتی تست میگیرن ازت یکی درگوشت میگه اینجا اگر بتونی بند پ رو رعایت کنی شاغلی نتونی ول معطلی خب به طبع دست از پا دراز تر از موسسه میزنی بیرون توی آگهی های نیازمندی نگاه میندازی یکی دوجا نوشته خانم مسلط به زبان انگلیسی جهت کادر در یک شرکت بازرگانی با سر میری یه نگاه میندازه به قد و بالات یه چهارتا تست میگیره بعدم در کمال ناباوری بهت میگه خوبی ها اما یه مشکلی که هست اینه که شما چادری هستی من دنبال یه کسی هستم که برام جاذبه مشتری داشته باشه خب ای کوفت ای مرگ تو دنبال عروسکی برا جلب مشتری نه کسی که مسلط به زبان باشه و بتونه برات کار بگیره از کشورای دیگه کم کم به این نتیجه میرسی که کلا رشته ای که یه زمانی همه میگفتند به به عجب رشته ای رفتی همه جا براش کار هست رو هوا میزننت همه جا میتونی خودتو جا بدی به درد نمیخوره و تصمیم میگیری بیخیال رشته ی خودت بشی و بری دنبال مهارتی که بلدی میری تو موسسه کاریابی فرم پر میکنی عنوان رشته ت رو مینویسی مهارتایی هم که بلدی رو مینویسی من جمله کار با کامپیوتر و برنامه های افیس نمیدونم چرا هر بار این موسسه نفهم با من تماس میگیره منو میکشونه بالای سه طبقه اونم از پله های نه چندان معمول و بلندتراز حد استاندارد بعد میگه باید مصاحبه بشی و هر بار میخاد برا من کلاس اموزشی آی سی دی ال بذاره که منو فن بلد بکنه و در ازاش 300هزار تومن ناقابل طلب میکنه هر بارم میگم بابا من اینارو بلدم هر بارم یه لبخند صفیح اندر عاقل بهم میزنه و میگه خب بذارید براتون توی فرمتون بنویسم خب اخه ادم عاقل من اینارو توی فرم نوشتم دوست داری بنویسی بنویس روزی صدبار از روش بنویس اه اسمشه موسسه کاریابیه اما در واقع موسسه سرکاریه و کار برات پیدا نمیشه و میشی از همه جا مونده و از همه جا رونده و با خودت میگی جهنم که کار پیدا نمیشه میری خودتو درگیر کارای خونه میکنی با خودت میگی هم کارای خونه رو میکنم هم درس میخونم برا ارشد اما چشم باز میکنی میبینی چند جفت چشم متوقع برات پیدا میشن که ازتانتظار بیهوده دارن تو که تو خونه ای بیکاری اینکارم بکن اینکارو انجام بدی چی میشه باید اصلا انجامش بدی چشم باز میکنی میبینی اینقدر کارای متفرقه دورت رو گرفتن که وقت درس خوندنم پیدا نمیکنی و میشی یه ادم حسرت به دل بیماری مادر هم مزید بر علت میشه اون وقته که اونقدر گوشه گیر میشی که حتی وقتی یه پیاممیاد روگوشیت که سلام حالت چطوره چه کم پیدایی حتی حوصله جواب دان هم نداری هیچ تنوعی نیست هیچ کاری نیست هیچ سرگرمی و تفریحی نیست روزات از پی هم میگذرند و درگیر روزمرگی میشی :( هی روز گار چه کردی! :( [ جمعه 92/11/4 ] [ 1:7 صبح ] [ بی بی گل ]
[ دُر فشانی () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |